فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

فرشته صورتی من

کژال کوچولو به خرید میرود!!!

گل ناز مامان امروز منو تو و بابایی و مامان فریبا رفتیم بهار تا برات چنتا لباس کوچولو بگیریم...وای که چقدر لباسی که سایزش بهت بخوره سخت گیر میاد همش با خودم درگیر بودم و میگفتم اگه فشار من بالا نبود تو وزن بیشتری میگرفتی اشتهامم که کم بود و مخصوصا هفته های آخر نتونستم چیزای مقوی بخورم هروقت به کوچولو بودنت فکر میکنم قلبم آتیش میگیره... خلاصه اینکه رفتیم و چنتا لباس و کلاه خریدیم برات...مبارکت باشه خانومیییییییی که البته الان میبینم یه سریش برات کوچیکه و یه سریشم بزرگ!!!!چاره ای نیست دیگه باید یجوری سر کرد... بعد از بهار رفتیم رستوران و توام دختر گل و ماهی بودی و اصلا اذیتم نکردی الهی قربون اون دست و پای کوچولوت برم من اینم از عکسای امش...
27 مهر 1392

اولین بازدید کننده ها و اولین کادوها

عزییز دل مامان اولین کسایی که بعد از تولدت به دیدنت اومدن عمو رضا،عمو حمیدرضا،عمو علیرضا و خاله پریسای مهربون(دوستای مامان بابا) بودند روز دوشنبه 22.7.92... چند باری ام واسه عمو حمیدرضا خندیدی و بعدش خوابیدی قربونیت بشم به خاطر محدودیت سایت نمیتونم عکسامونو بذارم اینجا اما توی آلبومت نگهشون میدارم اینم عکس کادوهایی که واست آوردن:   کادوی خاله پریسا     کادوی عمو رضا     کادوی عمو حمیدرضا و عمو علیرضا       اینم عکس کات شده گل یه دونه من     دست همگیشون درد نکنه امیدوارم بتونیم واسشون جبران کنیم ...
27 مهر 1392

تست غربالگری 3 روزگی و تست زردی

گلک مامان گفته بودم که پزشک بیمارستان بعد از معاینت گفت یکمی زردی داری و قرار شد روز سوم تولدت همراه با تست غربالگری روز سوم تست زردیم ازت بگیریم... روز یکشنبه  21.7.92 منو بابا توماج و مامان فریبا و شما رفتیم آزمایشگاه نیلو برای انجام تست...وای که چه لحظات سخت و طاقت فرسایی بود صدای هق هقتو میشنیدم اما نمیتونستم بیام بغلت کنم و آرومت کنم...واسه یه مادر بدترین چیز دنیاست که بدونه به هر نحوی بچش داره اذیت میشه بمیرم برای کف پات که چنتا برش کوچولو خورد ولی قلب مامان خیلییییییی عمییق شکست مادر جووون الهی من بمیرم و نبینم خاری به پاهای کوچولوت بره عزیییز دلم باید یک ساعتی برای آماده شدن جواب تست صبر میکردیم...بالاخره جواب حاضر شد ...
27 مهر 1392

اولین حمام گل دختری

دختر ناز و خوشگلم فرشته کوچولوی صورتی من اولین حمومتو در تاریخ 20.7.92 رفتی مامان فریبا زحمتشو برات کشید عشقم تو تموم طول حمامم دختر ماه و مهربونی بودی و اصلا مامانیو اذیت نکردی.وقتیم حمومت تموم شد من از مامانی گرفتمت و خشکت کردم و لباس تنت کردم عشقم ولی نمیدونم چرا همیشه موقع عوض کردن پوشک و لباست بی تابی میکنی اینم عکسای اونروزت:             عاشقتم نازنازی مامااااااااااان ...
26 مهر 1392

اولین خرید برای کژال کوچولو بعد از زمینی شدن

کزال مامانی وقتی به دنیا اومدی  وزنت 2840 بود و 48 سانتی مترم قدت وقتی که اینارو روی کارت بیمارستانت دیدم فهمیدم که حتی یه لباسم توی خونه اندازت نداریم!!!واسه همین 19 ام بعد ازینکه مرخص شدیم و اومدیم خونه شیرتو دادم و خوابوندمت و سپردمت به مامانی و با بابا توماج رفتیم تیراژه تا چنتا لباس کوچولو واسه دختر کوچولومون بگیریم خیلی سخت بود مامانی اما به عشق تو رفتم و اومدم...اما از بین همه اون لباسایی که واست خریدیم فقط یکیش سایزت شد قربونت برم عزیییز دلم که کوچولویی انقد مامااانیییییییییی اینم عکست با لباسات!!!   فعلا این لباسارو به عنوان رو انداز میشه برات استفاده کرد!!!!الهییی دور قدو بالات بگردم ماااادر ...
26 مهر 1392

هفت روزگیت مبارک عزیز دل مامان بابا

گلک مامان امروز بابای مهربونت سورپرایزمون کرد وقتی از بیرون اومد دیدم تو دستش یه جعبه کیک کوچولو و 3 تا شاخه گل رز قرمز بود...من اینجوری شده بودم بعد توماج اومدش یکی از گلارو داد به من یکیشو به مامانی و یکیشم آورد گذاشت کنار تو دختر نازم به هر گل یه کارت کوچولو وصل بود.وقتی خوندم دیدم روش نوشته بود:شیما بانو،عشقم،امیدم،گلم،هفت روزه که مادر شدی!مبارکت باشه روی کارت گل مامانی نوشته بود:مامان فریبا،مامان گلم،هفت روزگی مامان بزرگ شدنت مبارک و روی کارت گل تو نوشته بود:کژال بابا دخمل گلم،هفت روزگیت مبارک یه کیک کوچولوام واست گرفته بود فداش بشم من قبلا بهت گفته بودم عشقم که 7 عدد مقدس منو باباییته از روز اول آشناییمون همیشه 7 بینمون...
26 مهر 1392

18 مهر 1392 رویایی ترین روز زندگی...

سلام عشق مامان که الان مثل یه فرشته نازنازی کنارم خوابیدی و داری خواب بهشتو میبینی یک هفته پیش همچین شبی من با یه دنیا خوشحالی و اضطراب و غم و بی قراری در حال آماده شدن برای رفتن به بیمارستان بودم.آخه قرار بود تو عزیز دلمو به دنیا بیارم همه غمم ازین بود که باید با بارداری و شکم قلمبم و لگدا و تکونای تو خداحافظی میکردم هنوزم با اینکه 6 روز از زایمانم گذشته روزی هزار بار اون روزای رویایی رو به یاد میارم و بغض عجیبی سینمو پر میکنه هروقت اینجوری میشم تو دلم با خدا حرف میزنم.اول ازش تشکر میکنم که منو شامل لطف و عظمتش کرد و ازش خواهش میکنم این نعمت شیرینو بازم بهم عنایت کنه و بعدم واسه همه اونایی که میخوان مادر باشن از ته دلم دعا میکنم... عج...
25 مهر 1392

شب آخر...

گل مامان امشب شب آخریه که توی شکمم هستی...فردا صبح قراره توی بیمارستان آتیه با عمل سزارین پا به این دنیا بذاری... حالم عجیبه...هم خوشحالم هم ناراحت... عزیییزم پیشاپیش تولدت مبارک به امید خدا فردا عصر از طرف تو شمع تولدتو فوت میکنم و برات آرزوی سلامتی،موفقیت،خوشبختی،سعادتمندی،خوشحالی،عاقبت بخیری و در نهایت عشق میکنم اینم یه عکس از آخرین لحظات باهم بودنمون عزیز دلم:     دوستای گلم که این مدت منو تنها نذاشتین و جویای احوال ما بودین از همتون بی نهایت ممنونم و به همتون التماس دعا دارم...متاسفانه برعکس خواست من که دوست داشتم طبیعی زایمان کنم شرایط مارو مجبور کرد که تن به سزارین بدیم...البته خواست خدا برام مهم تر از هرچی...
18 مهر 1392